بعد از حرکت اتوبوس مسافران به خواب میروند، محمد از راننده درخواست میکند چند دقیقهای توقف کند تا از عابر بانک پول بگیرد اما او میگوید «دیر شده و عجله دارد»؛ شاید اگر برای این کار ایستاده بود حالا خود و مسافرانش زنده بودند.
فضای اتوبوس تاریک و ساکت است؛ صدای برخورد شدید، صدایی شبیه خالی شدن گاز و شعلهور شدن اتوبوس در چند ثانیه رخ میدهد؛ محمد که از روی صندلی خود پرت شده با ناباوری به زبانههای آتش که در دو قدمی او است نگاه میکند.
زن و شوهر جوان (محمد و فاطمه) دوشنبه شب تهران را به مقصد یزد با اتوبوس اسکانیای تعاونی ۱۳ ترمینال جنوب در حالی ترک کردند که خبر نداشتند کمتر از ۲ ساعت دیگر بزرگترین حادثه زندگی آنها رخ خواهد داد. همگی داستان برخورد اتوبوسهای یزد و تهران را شنیدهایم؛ تصادفی که حدود ساعت ۲۳ دوشنبه شب در کیلومتر ۲۸ اتوبان قم – تهران رخ داد و طی آن اتوبوسی که از اصفهان عازم تهران بود به علت ترکیدگی لاستیک بعد از برخورد با یک سواری هیوندا و شکستن گاردریل وارد مسیر مقابل شد و با اتوبوس اسکانیای اردکان یزد به صورت رخ به رخ برخورد کرد و ۴۴ نفر از هموطنانمان در شعلههای آتش سوختند و تعداد دیگری مصدوم شدند.
بیمارستان شهید بهشتی قم یکی از بیمارستانهایی است که مجروحان حادثه تصادف دو اتوبوس تهران – اصفهان و تهران – یزد در آن به سر میبرند. حالا پنج نفر از مصدومان اتوبوس یزد در طبقه اول این بیمارستان بستری هستند و بقیه مرخص شدهاند، به عیادت آنها میروم.
*شاهد عینی حادثه
محمد و فاطمه هر ۲ در یک اتاق بستری هستند؛ زن با صورتی کبود و ورم کرده به سختی سعی میکند بنشیند؛ مرد با دست گچ گرفته روی تخت دراز کشیده است؛ ۲ نفر از بستگان آنها هم حضور دارند؛ زن و شوهر اهل رشت، ساکن یزد و صاحب ۲ فرزند به نامهای مهدیه ۱۱ ساله و امیرعلی ۶ ساله هستند؛ محمد کارگر تولید فولاد است که به تازگی به رشت منتقل شده است.
از بین پنج نفر مجروحی که در بیمارستان شهید بهشتی بستری هستند تنها محمد تمام مدت به هوش بوده و صحنهها را در خاطر دارد.
او میگوید: «هنوز باورم نمیشود؛ تا ۲ روز گریه میکردم دلم برای همسفرانم میسوزد کسانی که صدای فریادشان را میشنیدم اما هیچ کاری نمیتوانستم بکنم جز تماشا کردن سوختن»
هیچ کدام از اعضای خانواده زن و شوهر از موضوع تصادف خبر ندارند، فقط بعضی خواهر برادرها به صورت سربسته مطلعاند. مهدیه و امیرعلی فکر میکنند پدر و مادرشان یزد هستند.
*لحظاتی قبل از حادثه
در تهران همه مشغول تدارکات عروسی برادر محمد هستند؛ او باید پرونده مدرسه دخترش را تا ۲۰ شهریور برای ثبت نام به رشت ببرد پس تصمیم میگیرد به یزد رفته و قبل از عروسی به تهران بازگردد.
محمد میگوید: دوشنبه صبح ساعت ۶ تهران را به مقصد یزد با اتومبیل خود ترک کردیم؛ اما در پمپ بنزین متوجه شدم مدارک ماشین همراهم نیست پس به ناچار به تهران برگشتیم؛ ساعت ۱۲ دوباره عازم شدیم اما دوباره به دلیلی برگشتیم و برای بار سوم تصمیم گرفتیم با اتوبوس و بدون مهدیه و امیرعلی به یزد برویم؛ ماشین را در پارکینگ مترو پارک کردم؛ با برادرم تماس گرفتم که به دنبال بچهها بیاید و با فاطمه به ترمینال جنوب رفتیم.
زن و شوهر در ترمینال جنوب بعد از خرید بلیط، ساعت ۹ روی صندلی ۲۳ و ۲۴ درست وسط اتوبوس مینشینند؛ ماشین چند لحظه بعد حرکت میکند بدون این که هیچ کدام از مسافران از حادثهای که در انتظارشان است خبری داشته باشند.
درباره کسانی که در اتوبوس بودند از او میپرسم، میگوید: راننده مردی ۴۰ ساله، کوتاه قد با موهای مجعد و پیراهن آبی رنگ بود؛ یادم میآید پیرمرد و پیرزنی با زحمت سوار اتوبوس شدند و در صندلی اول نشستند دو نفر کنار ما بچه ۳ سالهای را زیر صندلی خوابانده بودند چون با عجله سوار شدیم از بقیه مسافران چیزی در ذهنم نیست.
بعد از حرکت اتوبوس مسافران به خواب میروند، محمد از راننده درخواست میکند چند دقیقهای توقف کند تا از عابر بانک پول بگیرد اما او میگوید «دیر شده و عجله دارد»؛ شاید اگر برای این کار ایستاده بود حالا خود و مسافرانش زنده بودند.
*تصادف مرگبار
فضای اتوبوس تاریک و ساکت است؛ صدای برخورد شدید، صدایی شبیه خالی شدن گاز و شعلهور شدن اتوبوس در چند ثانیه رخ میدهد؛ محمد که از روی صندلی خود پرت شده با ناباوری به زبانههای آتش که در دو قدمی او است نگاه میکند.
او میگوید: غافل گیر شده بودم؛ فریاد کمک مسافران را میشنیدم؛ تمام حواسم به فاطمه بود، سرش زیر صندلی گیر کرده و هر چه صدایش میزدم جواب نمیداد با هر مکافاتی بود بیرون کشیدمش؛ نیروی خاصی داشتم، خودم نبودم، فاطمه را بلند کردم و از پنجره بیرون انداختم؛ مردمی که برای کمک آمده بودند او را گرفتند و روی زمین گذاشتن؛ خودم هم پایین پریدم.
*جان خود را مدیون حضرت معصومه (س) میدانم
فاطمه به دلیل ضربهای که به سرش خورده متوجه حادثهای که اتفاق افتاده نیست؛ گریه میکند و مدام سراغ بچههایش را میگیرد به سمت اتوبوس میدود از مردم خواهش میکند آنها را نجات دهند محمد سعی میکند او را به هوش نگه دارد و سعی میکند به او بفهماند بچهها تهران هستند؛ لباسهایشان خون آلود و پاره است؛ آنها نخستین نفراتی هستند که با اورژانس به بیمارستان شهید بهشتی منتقل میشوند.
محمد از سرنوشت همسفرانش خبری ندارد نگران دختری است که کنارشان زیرصندلی خوابانده بودند، میگوید: دیروز پدر و پسری اینجا آمدند و سراغ دخترشان را میگرفتند به آنها گفتم نمیخواهم امید دروغی به شما بدهم شک ندارم که تا صندلی ۱۵ اتوبوس همه مردهاند.
او ادامه میدهد: در تمام لحظات ائمه اطهار را صدا میزدم؛ جان خودمان را مدیون حضرت معصومه (س) میدانم؛ همیشه وقتی از یزد به تهران میرفتیم برای زیارت در قم توقف میکردیم؛ بعد از مرخص شدن از بیمارستان نخستین جایی که میروم حرم حضرت معصومه (س) است.
*جان مردم همچنان در جادهها در خطر است
تصادف جادهای در دنیا اجتناب ناپذیر است اما بسیاری از کشورها برای مقابله با آن راهکارهای عملی دارند؛ تصادفات جادهای در ایران دومین و در جهان نهمین علت مرگ میر است.
رئیس پلیس راهنمایی و رانندگی نیروی انتظامی بعد از این حادثه گفت: به علت ضعف بدنه و نقص سیستم برق رسانی، هر دو اتوبوس اسکانیا بعد از تصادف آتش گرفتند و از این میان تنها مسافرانی که در عقب اتوبوس بودند موفق شدن با شکستن شیشهها فرار کنند.
سردار اسکندر مؤمنی ترکیدن لاستیک اتوبوس اصفهان را دلیل این حادثه دانست و ادامه داد: اگر غیر استاندارد بودن لاستیک اتوبوس ثابت شود با شرکت مسافربری مربوط برخورد خواهد شد.
حجتالاسلام محمد اژهای دادستان کل کشور از تشکیل یک تیم ویژه برای بررسی این حادثه خبر داد و گفت: با مقصران این حادثه برخورد قانونی خواهد شد.
به گزارش فارس، داستان تصادف مرگبار تا چند روز دیگر فراموش میشود همانطور که داستان اتوبوس دختران بروجنی با ۲۶ کشته، تصادف اتوبوس اسکانیا با کامیون در خوزستان با ۱۷ کشته و… فراموش شد و آنچه به جایی نرسد فریاد است….
منتشر شده در
نظرات
ارسال یک نظر